۲۳ آبان ۱۳۸۸

2


به عادت هرروزه،دکتر دال* راس ساعت 9 برک(استراحت) می دهند،یک ربع می گذرد و یک nام جماعتی که کلاس را ترک کرده اند،به کلاس بازگشته اند.استاد دو خط متقاطع روی تخته می کشند.ما علامت سوال می شویم که این کدام تکه ی روند همانندسازی می تواند باشد.استاد روشنمان می کنند:معنویت و علم دو بال یک پرنده اند و باید هر کدام را به صورت متعادل رشداند.

جهان غرب علم زده و معنویت زدوده شده اند و ما معنویت زده و علم زدوده.ما باز هم علامت سوال می شویم که این زده کدام زده است و در ادامه شفاف می شویم که زده یعنی افراط و زدوده یعنی تفریط.در اینجا سه باره علامت سوال می شویم که ما کجامان معنویت زده است؟استاد در ادامه می افزایند:جهان غرب که فقط به ماده اعتقاد دارد با علم به آسایش رسیده ولی به آرامش نچ!وما هی دندان به جگر فشار می دهیم و وارد بحث نمی گردیم به این خیال که بحث بسته گردیده و باز برویم سراغ همانندسازی.چون می بینیم عقربه ی کوچک ساعت پرشتاب به سمت عدد 10 می شتابد و 2 خط متقاطع کماکان روی تخته جا خوش کرده اندو استاد شدیدا مارا به چالش می طلبند، وارد بحث می شویم.حکایت گویم و گفتا تکرار می شود و ما می گوییم آسایش نداریم آرامش پیشکش،استاد می فرمایند اگر قرار بر ساخت جامعه ی سالم است از همین ابتدا تعادل بین معنویت و علم را برقراریم و به عبارتی خشت اول را درست بگذاریم که تا ثریا کج نرویم و تهش نشویم علم زده ی معنویت زدوده و به جایی برسیم که هم آسایش دارد و هم آرامش و از این حرفهای قشنگ قشنگ که از نواحی گرم بلند می شود.می گویند اینجا دزدی است وپیشرفت علم مجهزمان کرده که کیلوکیلو آدم بکشیم و می گوییم دزدی و آدم کشی از جهالت است و تا انسان بوده،دزدی و کشتار هم بوده و تنها شکلش تغییر کرده ودر مغرب زمین دست کم کنترلی هست و ملت نمی توانند گنده گنده بدزدند واگر هم دزدیدند لا اقل به مردمشان هم یک چیزی می رسد وآسایش دارند و ما بیچارگان عالم مشرق که هم ازمان می دزدند خفن،و هم چیزی به ما نمیرسد وخلاصه از همه طرف ضربه می خوریم .ما گریبان می دریم و استاد آرام حرف خود تکرار کرده وبا این جمله تیر خلاص می زنند که :من رسالتم را انجام دادم،چند سال دیگر به حرفهای من می رسید و...وما نسل رک بی آبرو ، استاد را خطاب می دهیم که شما رسالتتان را نه انجامیده اید،شما حتی اساتید گروه خود را نمی توانید تغییر دهید و چه بسا شقاوتها که این گروه بر ما متحمل می کنندوتیر بلا یشان با خاک یکسانمان گردادنده و شمایان،تنها به یادمان می آورید که چه قدر بدبختیم ودانسته های خودمان را باز وباز وباز تکرار می کنید و راه حلی نمی دهید و خلاصه تارهای صوتی فرسوده می سازیم و استاد انکار می کنند که شما هیچ هم بدبخت نیستید و از ما اصرار و از استاد انکار.بیچاره استاد هم قربانی عصبیت های نا هنجار ما از شرایط  نا به سامان روزگار می شوند.

استاد می روند و نمی دانیم بهره مان از این بحث ها بیشتر بود یا از جلسه های روخوانی اسلاید توسط برخی اساتید مجرب؟و در این مقطع حساس تاریخی به ناگه خبر می رسد که در همین لحظه کلاس فوق العاده ای با همین گروه کذایی "ب.ی.و.ش.ی.م.ی"** در جریان است و ما در خماری بحث های معنوی مانده، بی خیال کلاس می شویم،کلاس به حد نصاب نرسیده منحل می گردد و استاد به خون نماینده تشنه که چرا زودتر روی برد آپ تو دیت مان خبر رسانی نکرده است!

ما هم با حال گرفته در قوطی ،به ستوه آمده از کلاس های بیهوده که صاایران منشانه هر روز بیهوده تر از دیروز می شوند،عزم سالن تشریح می کنیم بلکه درمیان مردگان چیزی نو بیابیم و باز هم حکایت روپوش های قرضی و دست های برهنه ی بی دستکش!لذت می برم از اینکه ظرفیت غرغرکردن انسان تا این حد نا محدود است!!!

*هرگونه تشابه اسمی با رولد دال کاملا تصادفی است.

**هویجوری سرهم ننوشتم که ذهنتون رو به چالش بکشم!

پ.ن:عكس:مقطعی از خستگان عالم پزشکی

۱ نظر:

  1. لایک!
    اما حالا تو برو شاد باش که استاد کنونی ما الان سرتون نیست.....این گروه ب ی و ش ی م ی عمرا نمی ذاره آدم زندگیش یکنواخت بشه.....به قول بر و بچ: "فول آو سورپرایزز" ه!

    پاسخحذف