۲۸ آبان ۱۳۸۹

20-17!

یک زمانی، 20 سال برایم عدد بزرگی بود، آن سالهایی که روز کودک و تلویزیون خودم را کودک جا می زدم و روز نوجوان، موقتا بزرگ می شدم،آن روزهایی که من بودم و یک عمر، زندگی دست نخورده پیش رو،آن وقت ها 20 سالگی دوران خیلی دوری بود، دورتر از آنکه بشود نگرانش بود...حالا  اینجا نشسته ام، کنار یک مشت کتاب و جزوه و یک خروار زندگی و هیچ یادم نمیاید، کجای این 20 سال بود که این طور بی خبر بزرگ شدم. چند سال از سالهای زندگیم این وسط گم شده است، کاش می شد یک قهوه می خوردم و برمی گشتم به آن سالهای گم شده، آن جا که برای هر کاری یک عمر زمان داشتم و یک دنیا انتخاب ،آن روزها که لبخند ها روی لبم جا خوش کرده بود ومجبورنبودم هرروز صبح لبخندزدن را به یاد خودم بیاورم.
چند ماه دیگر که بیست ساله شوم، نمی دانم هیچ شباهتی به آن رویای 20 سالگی کودکیم خواهم داشت؟

۱ نظر:

  1. تا بوده همین بوده. 20 سالگی هم مثل سال های دیگر! هیچ وقت دیده هایمان مثل رویاهایمان نیست. و وسعت همیشه با همین شک ها رخ می دهد. سخت نگیر رفیق! خوشحال باش که بزرگ شدی! :)


    پ.ن: چند وقت پیش شاگردهای راهنمایی ام یه حساب سرانگشتی کردند و به یک عدد رسیدن و با چشم های گشاد به من گفتن : خانووووم؟ یعنی شما بییییییست سالتونه؟ چقدر زیااااااد! :))

    پاسخحذف