یک دویست تومانی به سمت راننده گرفت و یک دوهزار تومانی. کرایه ی خط دویست و بیست وپنج تومان بود. راننده غرولندی کرد و گفت:بیست و پنج تومانی نداری؟ مردم برای بیست و پنج تومان چه ها که نمی کنند. راست می گفت،خورد کردن دو هزار تومان، پول خوردهایش را حرام می کرد و اگر به هر کس بیست و پنج تومان تخفیف می داد،آخر روز حسابی ضرر کرده بود. ازکیف پولم دویست و بیست و پنج تومان در آوردم، کیفم پر از سکه بود،سکه هایی که معمولا در ازای یک قاشق چنگال پلاستیکی به سلف دانشگاه می دادم.یکیش را به مسافر کناری دادم. مشکل حل شد. یک ساعت بعد، همان مسیر را برمی گشتم،به سواری های زردرنگ خالی از مسافر رسیدم،مسیر خلوتی بود و زمان می برد تا 4 مسافر،تکمیل شود و راه بیفتیم.رهگذری که حسابی عجله داشت،کرایه ی 4نفر را داد و سواری را دربست گرفت.با دیدن من پیشنهاد کرد حالا که مسیر یکی است، سوار شوم .دیگر مجبور نبودم تا پرشدن تاکسی، صبر کنم. سهمم از کرایه را هم قبول نکرد. نمی دانم این چرخه ی عمل و عکس العمل میان رهگذران غریبه، آن روز تا کجا و تا چند نفر ادامه پیدا کرد،حتی نمی دانم یک تصادف ساده بود یا تحقق یک قانون عام،هرچه بود، بسیار ساده بود و بسیارشیرین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر